پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

پایان 7 هفته استرس

محمد سجاد: خوب خدارو شکر امتحانای مامانی هم تموم شد، حالا می تونم یه دل سیر غذای بی استرس بخورم. الان باید بشینم فکر کنم که چه برنامه هایی برای اوقات خالی مامانم داشته باشم. بذار فکر کنم:   آخرین روزای امتحان مامانم تصمیم گرفتم تا اونجایی که می تونم بیدار باشم و هرکاری از دستم بر میاد براش  انجام بدم تا مامانم و البته بابام امتحاناشون روخوب بدن، ولی نمی دونم چرا مامانم همش سعی می کرد منو بخوابونه. تازه روز آخر هم مامان جون اومد پیشم وکلی باهام حرف زد و بازی کرد. ولی بلاخره همه چیز تموم شد. راستی لباس جدیدم رو دیروز خونه خاله پوشیدم. خاله زینب سادات ممنون به خاطر این لباس خوشگل.ببین چقدر بهم میاد من دیروز خونه خا...
27 دی 1391

توابع گوسین

امتحان نروساینس و  پترن. 24و 26 دی.یعنی هفته بعد. خدایا........................ نمی دونم چرا محمدسجاد این چندروزه این قدر بی خواب شده. دکتر می گفت احتمالا علتش استرس من به خاطر امتحاناست. نیم ساعت یکبار شیر می خواد و خوابش هم بیشتر از چند دقیقه طول نمی کشه. در موارد نادری تا نیم ساعت هم خوابیده. (البته دیروز پسرم خیلی همکاری کرد). پس من ناچارم همینجوری که روی پاهام تکونش می دم و باهاش حرف می زنم، درس هام رو هم بخونم. خدا  خودش به دادم برسه سر جلسه امتحان. اون شب ، ساعت دو با صدای گریه محمدسجاد که شیر می خواست از خواب پا شدم.وسط خواب و بیداری داشتم با خودم می گفتم "گریه محمدسجاد پیاده سازی توابع گوسینه" تازه داشتم میانگین و ...
18 دی 1391

تولد دختر خاله

بلاخره صبح روز 16 دی ماه، مهسا خانم ، دخترخاله محمد سجاد قدم به این دنیا گذاشت. ایشالا که قدمش مبارک باشه. دیشب با بابایی و محمدسجاد رفتیم  خونه خاله،برای دیدن دختر نازشون . ااین هم از نازنین خاله. مهسا خانم خوشگل: و اما محمد سجاد و مهسا: نمی دونم محمدسجاد چه احساسی داشت و به چی فکر می کرد که همش مشتش رو به مهسا نشون می داد آخرش هم مهسا قهر کرد و روش رو اونوری کرد  و به این ترتیب پسرم با احساس پیروزی شدید، قدرت بازوش رو به همه نشون داد. پسرم این کارارو نکن.ناسلامتی شما الان چهل روزته. دیگه بزرگ شدی. نباید نی نی ها رو اذیت کنی. البته پسر من خیلی مهربونه. دیشب فقط یه کم هیجان زده شده بود. ...
18 دی 1391

لالا

روش جدید خوابوندن محمدسجاد که توسط مامانی کشف شد. آخه پسرم توی خواب دائم دستشو بالا می آورد و دستش می خورد توی صورتش و همین باعث می شد زود بیدار شه. دیشب که می خواستم درس بخونم و گل پسر هم از صبح نخوابیده بود به جز چند تا نیم ساعت، پیچوندمش لای پتو و او هم آروم و بی سر و صدا خوابید. این روش امروز هم جواب داد.  البته فقط وقتی داره خواب می ره قنداقش می کنم و اگه ببینم پسرم داره اذیت می شه و ناراحته از این که دستش بسته است زود بازش می کنم. حتما با خودتون می گید چه مادری. ولی باور کنید اینجوری باعث شد خودش راحت بخوابه و دائم در حال گریه زاری نباشه. ...
14 دی 1391

محمد سجاد در مراسم اربعین

همونطوری که قبلا برات گفتم خیلی دوست داشتم روز مراسم شیرخوارگان حسینی، لباس محرمیت رو بپوشی و ببرمت مراسم. ولی چون شما خیلی وقت شناس بودی و می خواستی روز شهادت صاحب نامت به دنیا بیای قسمت نشد. ولی امروز لباس عزای امام حسین (ع) رو تنت کردم و با هم توی مراسم اربعین در مسجد شهرک شرکت کردیم. اول می ترسیدم وسط مراسم بیدار شی و از اون جیغ های زیبات رو سر بدی. ولی خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت. امروز صبح که بیدار شدی بابا برامون زیارت اربعین خوند. وقت رفتن به مراسم هم که شد ، اول شیر خوردی و لباس پوشیدی . بعد هم بابایی برات حسین حسین گفت و تو با این صدا خوابیدی. هیچ وقت به این راحتی ها نمی خوابیدی  تا آخرای مراسم هم  خواب خواب بودی...
14 دی 1391

دارم خاله تر می شم

امروز خبر رسید که دو روز دیگه نی نی خاله به دنیا می آد . قاعدتا الان مامان جون در راه هستن (از جهرم به سمت تهران). خدا به مامان جون یه قوت مضاعف بده. بعد از چهل روز زحمت برای من و محمد سجاد، حالا نوبت دختر خاله محمدسجاده. ایشالا که نی نی خاله صحیح و سالم بیاد. راستی مادر جون و عمه فردا دارن می رن جهرم. و ما تنها می مونیم. این مدت خیلی زحمت کشیدن. و ما خیلی ازشون ممنونیم حالا من و بابایی می مونیم و یه عالمه درس نخونده و یه پسر خیلی گل و دوست داشتنی که امیدواریم قصد همکاری با ما رو داشته باشه.
14 دی 1391

تنها با محمدسجاد

چند شب پیش بود که مادرجون و عمه رفتن خونه عمو و ما با محمد سجاد تنها موندیم. پسرم هم که از خلوتی خونه تعجب کرده بود از ساعت 5 بعد از ظهر تا 11 شب یا بیدار بود و یا توی خواب در حال نق زدن. وضع من و بابایی هم که دیدنی بود برای آروم کردن و خوابوندن جناب محمدسجاد عزیز. این هم نتیجه چندین ساعت تلاش من برای خوابوندن آقا (ساعت 10 شب) به نظر شما آثاری از خواب در این چهره دیده می شه؟ ...
14 دی 1391

پیشرفت

گل پسر از دیروز پیشرفت چشم گیری کرده و یادگرفته دستشو ببره توی دهنش و خودشو آروم کنه. اونقدر قشنگ انگشت شست خودش رو می خوره که دوست داری بخوریش ، اونم با یه لقمه. راستی دیشب که می خواستم کلاهتو سرت کنم، متوجه شدم که کلاه برات کوچیک شده و گوشات از توی کلاه بیرون می مونه. بله... پسرم بزرگ شده ماشالا.... ببین دیشب داشتی سعی می کردی انگششتو ببری توی دهنت، در حالی که کلاهی که برات کوچیک شده رو سرت کردم و نصف گوشات از توش زده بیرون ، البته از این زاویه زیاد مشخص نیست. اون وسیله قرمزی هم که توش نشستی یه نی نی لای لای هست که دیشب بابایی وقتی اومده بود دانشگاه که منو بیاره خونه برات خرید. ...
12 دی 1391

مهمونی

پسرم پنج شنبه هفته پیش که 7 دی بود باری اولین بار رفت مهمونی، اونم خونه خاله جونش. بعد از اینکه به خاطر یه کوچولو ناخوشی که داشت بردیمش پیش خانم دکتر (عمه علیرضا )توی مرکز طبی کودکان، تصمیم گرفتیم تا بابایی می ره انقلاب برای خرید کتاب ما هم یه سر به آبجی بزنیم. این شد که پسرم برای اولین بار مهمون خاله شد . تازه با کلی شیرینی و شکلات هم ازش استقبال شد. اینم از عکس اون روزش توی خونه خاله با یه لبخند ملیح:    دخترخاله هم تا چند روز دیگه به جمعمون اضافه می شه.  ایشالا که سالم و سرحال بیاد پیشمون و همه مون رو خوشحال کنه.   ...
12 دی 1391

اوخ

پسرم دیروز 5 دی ماه ، در 28 روزگی اوخ شد. بمیرم برای پسرم که تا گذاشتیمش روی تخت و آمادش کردیم، همه چیز رو فهمید و چنان جیغ های بنفشی کشید که دل سنگ روهم آب کرد. من که نزدیک بود با لنگه کفش برم سراغ آقای دکتر. من که دلم نمی یومد وایسم نگاه کنم ولی آقای دکتر اصرار داشت که  بالای سر محمدسجاد باشم. خلاصه که عملیات در حضور من و بابایی و مادر جون و عمه در ساعت 6 بعداز ظهر در درمانگاه کوثر شهرک محلاتی،آغاز و بعد از حدود نیم ساعت به پایان رسید. خیلی دردناک بود. ولی خدارو شکر پسر پهلوون ما بعدش فقط یه کم گریه کرد و شیر خورد و خوابید، تا الان هم فقط هر از چند گاهی یه دونه از اون جیغ ها می کشه و زود آروم می شه. دیشب بابایی به مناسب ختنه سور...
6 دی 1391